۱۳۹۳ مرداد ۲۹, چهارشنبه

آدم ها و اشاره ها


پرده نخست

ساعت هشت و نیم صبح سوار مترو، یکی از استادها را می بینم. چندین بار در مترو او را دیده ام. سلام می کنم و جلوتر جایی برای نشستن پیدا می کنم.

پرده دوم

ساعت نزدیک یک است و باید منتظر کلاس فوق العاده بعد از ظهر باشم. در حیاط باز همان استاد را می بینم. با خنده می گوید: سلام دوباره. و این شروع گفت و گوی کوتاه ما می شود.
اول از سطح زبانم می پرسد و بعد ماجرا به نویسنده ای ایرانی-فرانسوی می رسد که رمانی با محوریت شخصیتی نوشته که می خواهد زبان فرانسه یاد بگیرد. خود این نویسنده هم به خوبی به این زبان رمان می نویسد. 

به یاد می آورم چند روز پیش را که با خودم می گفتم کاش روزی برسد که یک دوره کتابخوانی ادبیات فرانسه را شروع کنم. این یکی از آرزوهایم است.

بعد تحریر: کتاب را پیدا کردم. کتاب «چگونه می توان فرانسوی بود» نوشته شاهدخت جوان روایت داستان رکسانا دختری که با یادگیری زبان فرانسه می خواهد فرانسوی شود. 



پرده سوم

هنوز منتظرم. آقایی به فارسی سلام می کند و می پرسد آیا ایرانی هستم؟ جواب مثبت می دهم و شروع صحبت می شود. همان ابتدا حدس می زنم که او یکی از اساتید موسسه باشد. درباره اش شنیده ام. ازش می پرسم و می فهمم حدسم درست بوده است. کلاس کنار دستی استاد است. می گوید کاری داشتم حتما سراغش بیایم. و باز به فکر فرو می روم. فردی با ملیت اصلی ایرانی، زبان فرانسه درس می دهد. اینجا کم چنین اتفاقی می افتد که دو ملیتی ها زبان فرانسه درس دهند. اما گویا شدنی است. باز پیش خودم فکر می کنم چه خوب که یکی دو زبان را به خوبی هم بلد است.

پرده چهارم

ساعت آخر کلاس است. استاد برای اینکه خستگی ما در رود یک فیلم می گذارد. فیلم خورش آلو با مرغ اثر مرجان ساتراپی. کارگردان ایرانی – فرانسوی. فیلم در دوره قدیم و تهران قدیم اتفاق می افتد اما خب به فرانسوی است. و باز فکر اینکه یک ایرانی – فرانسوی در دنیای سینمای فرانسوی موفق است.



و سوالی که از خودم می پرسم: امروز، روز این نشانه ها بود. ایرانی هایی که در موقعیت های مختلف در فرانسه به من معرفی شدند. افرادی که در حوزه خود موفق بودند و هستند.

این ها نشانه چیست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر